قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

شررررشرررر

باز ... باران بارید.

و به یادت بودم.


و چقدر این روزها ...

باران می‌بارد هی!

و تو با باران‌ها ...

روی شیروانی دل

سر می‌‌خوری.


بر دل من در نیست!

نگو که از پنجره خواهی‌آمد تو!

من تو را بر زده‌ام ...

قاطی آدم‌ها.


هرچه شرشر بکنی

دل من دربسته‌است

داخلش نیست هوا.


کاش می‌دانستم

که چطور بوی تو را ...

به دلم ره ندهم!


بوی باران و بهار و تو همه اش این‌جا هست ...

و همینم کافی‌ست ...

تا دلم غر بزند!


و من ... در هجوم قطرات یاد تو خیس شوم و ...

گر بگیرم!!!


۹۰/۲/۲۵ روز من

مناجات

مناجات خمس عشر / مناجات شکایت‌کندگان

خدایا از نفسى که فراوان به بدى فرمان مى‌دهد به تو شکایت مى‌کنم، همان نفسى که شتابنده به سوى خطا، و آزمند به انجام گناهان، و در معرض خشم توست، نفسى که مرا به راه هلاکت مى‌کشاند و هستى‌ام را نزد تو از پست‌ترین تباه‌شدگان قرار مى‌دهد. بیمارى‌هایش بسیار و آرزویش دراز است، اگر گزندى به او در رسد بى‌تابى مى‌کند، و اگر خیرى به او رسد از انفاقش دریغ مى‌ورزد. به بازى و هوس‌رانى میل بسیار دارد، از غفلت و اشتباه آکنده است، مرا به تندى به جانب گناه مى‌راند، و با من در توبه و ندامت امروز و فردا مى‌کند،

خدایا از دشمنى که گمراهم مى‌کند و از شیطانى‌که به بى‌راهه‌ام مى‌برد به تو شکایت مى‌کنم،‌ شیطانى که سینه‌ام را از وسوسه انباشته و زمزمه‌هاى خطرناکش قلبم را فرا گرفته‌است. شیطانى که با هوا و هوس کمکم مى‌کند، و عشق به دنیا را در دیدگانم زیور مى‌بخشد، و بین من و بندگى و مقام قرب پرده مى‌افکند.

خدایا از دل هم‌چون سنگى که با وسوسه زیر و رو مى‌شود و به آلودگى گناه و سیاهى نافرمانى آلوده شده به تو شکایت مى‌کنم. خدایا از چشمى که از گریه‌ى ناشى از هراس تو خشک شده، و در عوض به مناظرى که خوش‌آیند آن است خیره گشته به تو گلایه مى‌کنم.

خدایا توان و نیرویى براى من جز به قدرت تو نیست. راه نجاتى از گرفتارى‌هاى دنیا جز نگه‌دارى تو برایم نمى‌باشد. از تو خواستارم به رسایى حکمتت، و نفوذ اراده‌ات که مرا جز جودت در معرض چیزى قرار ندهى و هدف فتنه‌ها نگردانى‌، و علیه دشمنانم یاور باشى، و پرده‌پوش رسوایى‌ها و عیوبم گردى،‌ و از بلا نگه‌دار، و از گناهان بازدارنده‌ام باشى.

به مهر و رحمتت اى مهربان‌ترین مهربانان

 

حرف حساب

آمدم یک لحظه حرفى بزنم و برم ...

آمدم بگویم امروز هم رفت ...

دیشب مغزم قدرى ورم کرده‌بود ...

تمام امروز را خواب بود به جز ساعت امتحان فلسفه ... قرص‌هاى خواب‌آور اثر کرده‌بود ...

ولى الان سرحال شده دوباره ...

ولى انگار هنوز هم سرحال نیست ... چون من هنوز دارم هزیان مى‌گویم ...

امروز تشییع یک شهید بود! دیدید حرف حسابى زدم ... در لابه‌لاى هزیان‌ها هم مى‌شود حرف حساب زد!!!

و همینم کافى‌ ست.

کارهای سخت ؟؟؟

 

آذر 90 - فردا، شب یلدا

چه‌قدر حرف زدن سخت است ...

و حرف نزدن و ساکت ماندن سخت‌تر...

چه‌قدر این حرف "دلم برای گریه تنگ است" تکراری شده

و چه‌قدر پرکاربرد و خوب است این حرف

چه‌قدر بعضی روزها سخت سپری مى‌شوند

روزهای سخت ... روزهایی که برای خوب ماندن در آن‌ها نباید هیچ ‌کاری کرد

و چه‌قدر بیکار بودن سخت است

چه‌قدر منجمد و بی‌تحرک بودن ... چه‌قدر دست از پا خطا نکردن سخت است

باید خودت را گول ببزنی حواس خودت را پرت روزمرگی کنی تا نفهمی این روزها چه‌قدر سخت اند

و چه‌قدر سخت است خود را گول زدن

چه‌قدر سخت است پنبه در گوش کردن

چه‌قدر سخت است که سعی کنی چشم‌هایت را درک نکنی

درک کردن چشم‌ها یعنی درک کردن تمام عشق

و چه‌قدر سخت است وقتی خودت را مجاب کرده‌ای تنها خودخواهی را هجی کنی و حتما یادت بماند تو هیچ چیز را نمی‌فهمی جز خودت!!! این تلقین هر روز و شب توست

به اضافه‌ی دو عدد قرص زیرزبانی برای تقویت کوری ساعت به ساعت

همه‌ی این‌ها خیلی سخت است و هم این‌که بخواهى سخت‌ها را بپذیری تا زنده باشی حتی بدون زندگی

چه‌قدر سخت است زندگی ات روزمره باشد و افکارت در جست و جوی راز زندگی ...

معنای زندگی ...