قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

ته نشین شده ها

این کار از من بر نیامد ... شاید مال آدم های بزرگ باشد

فکر کردم توانستم حرفی که ته دلم مانده بود بر زبان نیاورم و محو کنم ... ولی محو نشد

فقط ته نشین شد همین

وقتی هم بخورد دوباره تا دم دهانم می آید

حتی اگر باز هم گفته نشود روحم را هم می زند

شاید از حقارتم باشد


...........................


چه ساده به هم ریختم من کوچک


مهربان من

تو که نیسی بی خواب میشم ... مثه الان
بی انگیزه میشم ... مثه الان
بهونه گیر میشم ... مثه الان

اصن چی شد که تو شدی دلیل بودنم؟
فقط یادمه در اولین نگاه نبود ...
چون هر روز با هر نگاه شعله ور تر میشم
 ولی یادمه چهره ت به دلم نشست_________
بدجور

چقد شیرینی به مذاقم
اما بهونه هام مونده ... توام نیسی که رسیدگی کنی
...
میخوابم با اندیشه ات ... که هرگز نمیتوانی آن را از من بگیری
...
ایکاش به جای این ها از خوب بودنت می نوشتم
که بد بودنم را بیشتر به رخم می کشد
مهربان من

تمام زندگی یک نفر

خدا خواست که یکدفعه یک نفر بشود تمام زندگی یک نفر
از آن یکدفعه چند وقت است که گذشته
مهم این است که می خواهم از عشق بگویم
که وجودم از او سرشار است
که در من جاری ست
و زلال است و به جز عشق هیچ چیز دیگر در او نیست
.
.
.
عشق خاصیت عجیبی دارد
حتی وقتی می رود, غصه ها و کینه ها و رنج ها و اشک ها و ذوق ها و لرزیدن ها و جنون ها را می برد و فقط خاطره ی "حب" را باقی می گذارد ...
و یک "آه" کوتاه
بگذریم.
مهم این است که می خواهم از تو بگویم
در روزگار دنیا هیچ کس نیست که این حرف ها برایش بی نشانی باشد
پس عزیزم از تو می گویم که چقدر دوستت دارم
لذت می برم که لحظه های پی در پی زل بزنم به آرام جانم و آرام شوم از بودنت
لذت می برم از اینکه در فراقت می میرم ... این درد حال آدم را جا می آورد
با تو انگار خوشبخت ترین موجودم
چه خوب است که هنوز نفس می کشم ... بخاطر تو

کاغذا

کاغذهایی ک باید پاره شوند را باید چکار کرد؟ یعنی کاغذهایی که نباید باشند ولی نمیشود ک نباشند هم!

کاغذهایی ک از آنها عبور گردی!

نیازشان نداری ولی آنها ب تو نیاز دارند یا شاید کاغذهای آینده ب آنها نیاز داشته باشند 

پس نباید پاره شوند!!! دیدی؟

اگر حالا ک داری کتابخانه ات را کارتون میکنی تا با خودت ببری و برای کاغذهایت جایی پیدا نکردی ک در زندگی جدیدت بگذاری, و اصلا نمی خواهی آنها را بخاطر بیاوری در روزهای فردایت , ... با همه ی این ها نباید پاره کنی کاغذهایت را و یا حتی بسوزانی ...

شاید ماندن در همان جعبه های کارتون بهترین گزینه باشد, یک جایی ک هست ولی پیدا نیست!

شاید بازهم کاغذهایی باشند ک ب این سرنوشت برسند و تو ندانی با آنها چکار کنی, آنوقت میگذاری شان پیش قبلی هایشان


پ ن:کاغذا! با این حال ک دوستون ندارم نگهتون میدارم

پ ن : کاش میشد اتاقمم روزنامه بپیچم دورش و جعبه کنم ببرم

سیاسفید


خدای مهربانم!!!


در این سرگشتگی های بی سر و سامان دنیا

که اینگونه ناگهانی, بر سر آدمی آوار می شوند

و خنکای صبح فردا, به دمی می خشکاند خاطرات را

تا طوفانی دیگر و ویران شدنی دیگر ...

در این آمد و شد های مکرر صبح و شام

طلوع و غروب اراده ها

آغاز و انجام حادثه ها

در این تکرار سهمگین دردها

در این اجتماع نقیض ها

که آدم آرزو می کند کاش هر دو رفع می شدند حتی!


تو بگو


چه بر سر روح روحانی آدم خواهد آمد در این درگیری مدام؟

در این ملاقات های بی سرانجام؟