ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باز ... باران بارید.
و به یادت بودم.
و چقدر این روزها ...
باران میبارد هی!
و تو با بارانها ...
روی شیروانی دل
سر میخوری.
بر دل من در نیست!
نگو که از پنجره خواهیآمد تو!
من تو را بر زدهام ...
قاطی آدمها.
هرچه شرشر بکنی
دل من دربستهاست
داخلش نیست هوا.
کاش میدانستم
که چطور بوی تو را ...
به دلم ره ندهم!
بوی باران و بهار و تو همه اش اینجا هست ...
و همینم کافیست ...
تا دلم غر بزند!
و من ... در هجوم قطرات یاد تو خیس شوم و ...
گر بگیرم!!!
۹۰/۲/۲۵ روز من
باز باران بارید و دلم خیس شد از خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
...
از خودت بود ؟
چند تا تعبیر لطیف داشت که خیلی دوست داشتم
یاد تو روی شیروانی دل سر می خورد .
من تو را بر زده ام قاطی آدم ها ...
بله
خبری نیست اینجا!!؟
شعری نوشته ای چیزی...؟
تو را نمیدانم که خاطرت مانند سطل پر شده از باران که بعد خالی شود از من بعد از گفتن شعر خالی میشود یا نه...اما "من تو را بر زده ام قاطی ادمها "...و نگه میدارم چونکه دوسش دارم...هیچگاه منتظر بر دیگر نیستم ..(شعر این شبهایم)!
....
پ.ن:
نبودم تولدت را آغوش باشم ...ببخش!
۱مقدار روخونیم ضعیفه!