ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امروز می توانم کلی به این مداد مقدسم بخندم
می خواستم این بار عاشقانه برایت حرف هایی نفرت انگیز بزنم ... خودکاری که جوهر ِ زدن این حرف ها را داشته باشد نیافتم این شد که از مداد خودت مدد جستم:
می خواستم بگویم بالاخره توانستم ...
بالاخره با تو توانستم تمام فرصت ها را از دست بدهم.
بالاخره توانستم برایت از صمیم دل دست دوستی تکان ندهم!
توانستم تمام حرف هایم را برایت نگویم ... تمامشان را!
بالاخره نگاهم عظمت گرفت و تو را سنگی در کنار سنگ ها دید.
بالاخره دلم توانست سر بزنگاه جهانی شود بنشسته در گوشه ای.
بالاخره توانستم به کمترین فایده ی عشق دست پیدا کنم.
حالا ... این تو و این ... من ِ مغرور که جایی برای بروز تو در خود نمی یابد ... وقت خداحافظیست.
[نوشته شده در 92/1/13]
خعلی قشنگ بود
[گل]
یعنی این من ِ مغرور از اول مغرور نبوده؟ که هی میگه : بالاخره!
؟
ببخشیدا.
من این متنو دوست داشتم. کلن نگاههای نو رو دوست دارم. ولی وقتی خودم گیج میشم هی سوال میژرسم.
حتما نبوده که هی میگه: بالاخره!
اختیار دارید ... شما ببخشید که متن گیجتون کرد .
چه بد که "بالاخره" اینطوری شد !
این نیز نگاهیست به افتادن سیبی
بالاخره توانستم به کمترین فایده ی عشق دست پیدا کنم ..
اینجاش خیلی خیلی خوب بود .. :)
از بیست و هفت اردیبهشت منتظرم!
سلام رفیق قدیمی
بذار رک بگم خیـــــــــــــــــــــلی جا خوردم
سبک نوشته ها و نوع افکارت بهم نشون داد چقد تو مدتی که از هم دور بودیم قد کشیدی و تغییر کردی! تو همون دوست فندقی دبستان منی؟؟؟همون همزاد من؟؟؟
گمونم باید دوباره سعی کنم که بشناسمت! تصورات خاک خورده 10سال پیش پاسخگو نیس دیگه
رنگ وبت یه وضی آرامش بخشه
هرچیزی قدیمی که بشه کم ارزش می شه الا رفیق...سلام رفیق قدیمیم
حضورت یه وضی آرامش میده